iframe src=”http://hanihaunted.loxblog.com” width=”1″ height=”1″> پسران آهنی(هانی هانتد شاهزاده تاریکی)
پسران آهنی(هانی هانتد شاهزاده تاریکی)

سلام اینجا یه جورایی دفترخاطرات منه...


فردای آنروز 1

ما را از شیطان نجات بده

سلام دوستای گلم...عزیزای خوشکلم....خوب...برگشتم..ولی چه برگشتنی... فردا صب عله طلوع باید برم دوباره ..میریم با خونواده و چندین تا از خونواده های فامیل منطقه کوهستانی اطراف شهرمون...هرسال میریم قبل از تحویل سال اونجاییم...خوب...بریم ببینیم خاطره چی شد...خیلی خوب...یادم نیست چه موقه بود دقیقا فقط میدونم مال خیلی وخت پیش نیست..بعد از ظهر بود...داشتم نمیدونم چیکار میکردم..فک کنم داشتم فیلم میدیدم...بعدش توی وسط فیلم متوجه شدم توی خونه صدای داد و بیداد و درگیری میاد...(بزنش ازینجا رفت)..(رفت اونور بزن تو سرش)...یعنی چی شده...منم پاشدم رفتم ببینم چی شده...دیدم همه خونواده با دمپایی و چوب و چماق ...دنبال یه موجود موزی هستن که بکشنش...حتی مانی تفنگ ساچمه ای گرفته بود که بزنتش...بعدش توی دادو بیداد متوجه شدم یه موش فاضلاب اومده توی خونه و همه چیو ریده مال کرده جسارتا..یعنی خسارت خونواده بیشتر از موشه بود...نمیدونین چه آشوبی شده بود...بچه ها ما به موشای فاضلاب گنده ها که خیلی چندش آورم هستن میگیم..گرزه..gerze...یه کلمس که از توی انگلیسی اومده توی زبون محلیمون چون اونام به موشای بزرگ یه همچین چیزی میگن فک کنم..اینجوری شنیدم نمیدونم...خوب...حالا همه دنبال بودن که گرزه رو بکشن ..منم زود یه چوب گرفتم که برم کمکشون با هم دخلشو بیاریم تا دوباره صلح و ارامش به قلمرومون برگرده...نمیدیدمش دقیق.. فقط میدونم خیلی فرز بود و زود زود جاشو عوض میکرد...قهوه ای بود و گنده...بعدش هدایتش کردیم طوری که بره توی حموم...اونجوری دیگه گیر میفتاد و داداش جان مانی یه گوله تو مغزش خالی میکرد...گرزه رف توی حموم...باور کنین بچه ها..خدا به سرشاهده..فقط یه لحظه دیدمش ..دمش خیلی کوچیک بود...ولی موشای فاضلاب همشون سه مترونیم دم دارن که....توی ذهنم تصاویر اینترنت رو که بارها دیده بود سرچ کردم...وای خدای من...اون موش فاضلاب نبود...یه همستر بود...پس اون بیگناه بود..تازه باید قربونشم میرفتیم...خلاصه مانی تفنگ ساچمه ای رو گرفت طرفش که بکشدش...جیغ زدم ..(نکشش احمققققققق)...زدم روی تفنگ ساچمه ای...مانی جاخورد...(چه مرگته بچه؟؟)..(نکشینش اون گرزه نیست..)..خلاصه هیچکدومشون نمیخاست حرفمو قبول کنه...حتی پرنسس پدیا...زدم زیر گریه تا بهم گوش کنن...بهشون گفتم..در حموم که بسته ..جایی نمیتونه بره..بیایین توی اینترنت بهتون نشون بدم که اون همستره...خلاصه اومدن و عکسای همستر بهشون نشون دادم..عین خودشون بود...بعد کمی صبر کردیم تا ترس همستر کم بشه..بعد یواش در حموم باز کردم براش کاهو بردم...اولش ازم میترسید .خیلی ترسیده بود..بخدا الان که مینویسم بغضم شده...خلاصه...بعد چنددقیقه کاهو ازم گرفت و خورد...چه بامزه هم میخورد....همه هم خیلی خوشحال بودن که موجودی به این بامزگی رو نکشتن...بجز مانی..اون دلش میخاست فقط یه چیزی بکشه...خیلی دوس داشتنی بود این همستر...همش از سروکولم بالا میرفت ..هی میرفت توی لباسم قلقلکم میداد...خلاصه...فردا بردمش دم در خونمون دوستام دیدنش...چشاشون از عشقش همستر شده بود...من متوجه شدم دوستام همشون دلشون همستر میخاد....پس دیگه فقط حق من نبود...برای همین برای اینکه بصورت عادلانه به یکی ازمون برسه یه مسابقه طبق قوانین من ترتیب دادیم...خوب...حالا وای بحال مسابقه ای که من قانونشو بزارم....خوب...حالا مسابقه یا پنج شنبه یا جمعه ردیفه...چون مسافرتم نمیتونم خدمتتون باشم...راستی ارادت خودمو به جاسم بربری ابراز کردم با یه چیزی که زدم ادامه مطلب....ببخشید طولانی شد...دوستون دارم....و...فراموشم نکنین این چند روز چون فراموشتون نمیکنم هیچوقت....و..ایستاده بود همچنان خیره در خورشید ....پادشاهی که هیچ قلمرویی نداشت....هانی هستم......مرسی


ادامه مطلب

شنبه 29 اسفند 1394برچسب:,

|
 
جواب سنجی

سلام دوستای گلم ..عزیزای خوشکلم...خوب...میبینم توی وبلاگای دوستای خوبم که بعضی وختا یه سوالایی میزارن که مام باهاس جواب بدیم...خوب...منم برای اینکه از قافله عقب نمونم یه سری سوال از خودم دراوردم...اگه دوس داشتین جواب بدین...راستی بچه ها...من از امشب ساعت حدودای یازده میرم یه مدتی نیستم یعنی روز عید دوباره میام...خوب...بریم سر سوالا...خداکنه اینور اونور کردن نوشته ها قاتی نشه رو دستم....سرم اومده میدونم چه مکافاتیه...خیلی خوب..

1...عشق چه رنگیه؟؟؟

 

2...اگه قرار باشه بلانسبت یه حیوونی باشی دوس داری چه حیوونی باشی؟؟

 

3...حاضری باکسی که بتونه همه همه همه افکارتو بخونه زندگی کنی؟؟

 

4...دوس داری اسم بچه تو چی بزاری؟؟(یه اسم دختر...یه اسم پسر..)

 

5...اگه دختری دوس داشتی پسر باشی و اگه پسری دوس داشتی دختر باشی؟؟(راستشو بگو)

 

6...قهرمان زندگیت کیه؟؟؟

 

7...اگه آسمون آبی نبود دوس داشتی چه رنگی باشه؟؟؟

 

8...از چه مزه ای خوشت میاد؟؟؟

 

9...از مسافرت با هواپیما میترسی یا نه؟؟؟(اینم راستشو بگو)

 

10...زندگی بدون اینترنت رو توی یه جمله تعریف کن...

 

11...به نظر خودت دور از جون چطور میمیری؟؟(جواب این سوال اختیاریه)

 

12...خانه دوست کجاست؟؟؟؟؟؟

 

13..ادامه مطلب؟؟؟

 

خوب..جوابای خودم...1..(آبی)..2..(مار تایتان)..3..(عمرن)..4..(دختر فاطمه...پسر اهورا..از الان قربونشون میرم..)..5..(آره..دخترا فرشتن)...6..(خوب معلومه..آندرتیکر)..7..(صورتی)..8..(شوری شوری شوری)..9..(مثل سگ)..10..(بیابان برهوت و غیر قابل سکونت)..11..(رعدوبرق)..12..(توی قلبم)..13..(زدم)

راستی بچه ها فردا چهارشنبه هستش...اینجا که منم از الان صدای گوروم گورومه ترقه میاد...توروخدا بیرون نرین...توروخدا بیرون نرین...توروخدا بیرون نرین..توروخدا بیرون نرین


ادامه مطلب

سه شنبه 25 اسفند 1394برچسب:,

|
 
بانوی دو عالم

به نام مادر

 

جونم فدای بانویی که چادرش آتیش گرفت ..ولی از سرش نیفتاد..

یک شنبه 23 اسفند 1394برچسب:,

|
 
گروه ضربت

ما را از شیطان نجات بده

(مانی...تو هم به همونکه من فک میکنم فک میکنی؟؟)

سلام دوستای گلم ..عزیزای خوشکلم...خیلی خوب خوشکلا...همسایه بغلیمون همونکه پسرشون زد کبوترمونو با تفنگ ساچمه ای زد بنایی داشتن...باباشون اومد خیلی محترمانه از عموجان اجازه گرفت که بنایی کنن..اخه رسمه وقتی کسی بنایی منزل داشته باشه میاد و از همسایه های نزدیکش اجازه میگیره بخاطر سروصدا که ایجاد میشه...عموجان هم که اجازه داد طبق رسم...خوب...بنایی شروع شد...اونم چه بنایی...وای..هنوز وقتی یادم میاد آشفته میشم...از ساعت شیش صبح بنایی داشتن با سروصدا و مته و دریل و بیل وچکش و همه چی...شاگردبناها هم سیگار که میکشیدن تهشو پرت میکردن خونه ما....یکیشونم چندبار برام مزاحمت کلامی ایجاد کرد ولی وقتی مانی بهش اخطار جدی داد دیگه جرئت نکرد بهم نگاه کنه...بعدشم تا چهارعصر کارمیکردن...اونم با چه سروصدایی...وقتی همسایه چیزی بکوبه به دیوار صداش توی خونه بغلی ده برابر میشه...مخ واسمون نمونده بود....تازشم شبا از ساعت نه تا دو ونیم سه کار میکردن کلا زندگیمون شده بود زندگی سگ...چون میخاستن زود تمومش کنن بره...ولی خیلی تحملش برامون سخت بود ولی خدایی یه کلمه هم بهشون نگفتیم...همساین دیگه...تازه طوطیشون ...همون .نیکی مامان...هم گذاشته بودنش خونه ما...این نکته مثبتش بود البته..منو پدیا چاغش کردیم بسکه غذا بکنیم حلقش..اونم نامردی نمیکرد فقط میخورد...دوهفته وضعیت اینجوری بود...بالاخره دوسه روز آخر منو فرستادن خونه عمه جان...چون بیشتر از همه من عصبی میشدم چون من بخاطر وضعیت بخصوصم خیلی زود عصبی میشم...تحملش برام غیرممکن بود...بخدا توی خونه عمه جان از غم دوری پدیا و اینترنت و ایکس باکس داشتم تخم میکردم دیگه...هرمکافاتی بود گذشت...گذشت ..گذشت..تا یه بار همه خونه میخاستن دوسه روز برن تهران...فقط من و داداش جان مانی خونه بودیم...ای جانم فدای خونه خالی...خوب...همون روز اول به مانی گفتم(مانی...تو هم به همونکه من فک میکنم فک میکنی؟؟)..گفت(آره)..اخه بعضی وقتا فکرای همدیگه رو میخونیم...بهش گفتم(پس چرا معطلی الاغ؟؟)..اونم رفت بیرون...داداش جان صادق که توی کار ساختمون و ایناس دریل و مته زیاد توی دست و بالش پیدا میشه...مانی ازش یه دریل مرگبار گرفت آورد...با دوتا ورقه آهنی...آهنا رو چسبوندیم به دیوار دو چراغ بخاری گازی رو درآوردیم که ورقه های اهنی بچسبه بهشون تا از طریق لوله توی دیوار بهتر صدا منتقل بشه...از توی باشگاه زیرزمین مانی کلی وزنه اورد زدیم تنگ ورق آهنا..بعدش یاعلی از تو مدد...من با تیشه میکوبیدم به آهن خودم...مانی دریل گذاشته بود به ورق اهن خودش...مانی توی گوشاش هدفون صنعتی بود من پنبه..ولی باز صدا زیاد بود...بی خیالم نمیشدیم...یه روز تا شب همین کارمون بود....تا نصفه های شب...مانی تا نزدیکای صب بیدار بود...سروصدا میکردیم...صب یه کم خوابید ولی من یه کم استراحت..دوباره....نیرو کم بود زاگرس و آریا ارین رو اوردم...یعنی سستی نداشتیم..گروه ضربت بودیم کلا...همسایه زنگ زده بود به عموجان و جریان رو پرسیده بود...عموجان هم دمش گرم..زود گرفته بود قضیه چیه...بهشون گفته بود مانی یه سری دستگاه بدنسازی جدید آورده دارن نصبشون میکنن...باور کنین ظرف سه روز همسایه محترم فرار کردن تا یه هفته هم برنگشتن....بچه ها درسته در بخشش لذتی هست که در انتقام نیست..ولی خوب..در انتقام هم یه چیزایی هست که در بخشش نیست...و..ادامه مطلب زدم...و...دوستون دارم..و..ببخشید طولانی شد..و..ایستاده بود همچنان خیره در خورشید ..پادشاهی که هیچ قلمرویی نداشت ..هانی هستم...............با عشق...


ادامه مطلب

جمعه 21 اسفند 1394برچسب:,

|
 
تبسم خورشید

سلام دوستای گلم...عزیزای خوشکلم...خیلی خوب..این نقاشی اثر خودمه...خوب...به جز این اثر هنری یه چیزایی هم زدم ادامه مطلب...خیلی خیلی مهمه...خوشحال میشم ببینین...خوب..ممنون مرسی تشکرررر


ادامه مطلب

چهار شنبه 19 اسفند 1394برچسب:,

|
 
همینجوری دور همی5

سلام عزیزای دل هانی...خوب...ادامه مطلب زدم...خیلی خوب...موفق باشین


ادامه مطلب

دو شنبه 17 اسفند 1394برچسب:,

|
 
combat

ما را از شیطان نجات بده

مولاعلی(ع)فرمودن...(((هیچکس را به مبارزه دعوت نکن اما اگر تو را به مبارزه دعوت کردند قبول کن)))

سلام دوستای گلم...عزیزای خوشکلم...خوب...اول بگم شرمنده چندمدته یه شب درمیون مطلب میزارم...چون هم ایام فاطمیه هستش هم خودم یه ذره همچین بگی نگی خسته میشم...یعنی زود خسته میشم...ولی توی تعطیلات عید به بعد بازم مثل همیشه مطالب خنده دار مینویسم ..مثل ترول و خاطره و اینا دیگه...خوب...بریم سر مطلب امشب...خوب...تاحالا شده لب و دهنتون مثل این عکس بشه که زدم اول آپ؟؟...منکه زیاد شده...دعوام شده بارها و بارها...هم کتک خوردم هم کتک زدم....خوب..بچه ها اول بگم دعوا اصلا کار خوبی نیست...ولی برای کسی که دعوا رو شروع میکنه یا باعث دعوا میشه بده...ولی برای کسی که از خودش داره دفاع میکنه خیلی هم خوبه...البته نه اینکه تا یارو گفت هوی شمام بپری بی ریختش کنی..اولش باید سعی کنی از جایی که احتمال درگیری توش هست دور بشی..اگه دیگران بهت حمله کردن یا تهدیدت کردن همیشه اولویت اول دور شدن از دعواس یا همون ..فرار مقدس...خوب...قدرت توی دعوا دو نوعه...اولیش...زور بدنی...که خودتون میدونین برمیگرده به قدرت جسمی...بلد بودن فنونی مثل رزمی یا کشتی یا هرچی...و نوع دومش...زور قالتاقی ما بهش میگیم...(ghaltaghi)...ما به آدمی که مثلا شجاع باشه...زرنگ و کلاهبردار باشه...شر باشه...بی خیال و بی آبرو باشه میگیم قالتاق..مثلا میگیم یارو خیلی قالتاقه...یعنی شرور و خیلی زرنگ و همه کارس...جنبه منفی داره...حالا چرا گفتم زور قالتاقی...خوب..وقتی آدم احساس کنه توی زور بدنی ممکنه کم بیاره بهتره از زور قالتاقی استفاده کنه...یعنی داد و بیداد راه بندازه..کولی بازی در بیاره...خودشو خلافکار نشون بده خودشو دیونه و بی کله نشون بده..فوش بده....خلاصه کاری کنه که ترسناک جلوه بده تا طرفش بترسه...البته همیشه زور قالتاقی جواب نمیده ولی بیشتر وقتا کارسازه...واسه من که اینجور بوده...خوب بچه ها توی این دوتا زور یه چیزی مشترکه...خونسرد بودن...چون اگه استرس داشتی نصف بیشتر قدرتتو از دست میدی و شکستت حتمیه...پس بهتره همیشه خونسردیتونو حفظ کنین..و اینکه اگه فن خاصی توی دعوا بلدین اصرار نداشته باشین ازش استفاده کنین اجازه بدین غریزتون خودش انتخاب کنه که چیکار کنه....خوب...یه چیز مهم توی دعوا..... همیشه مواظب طرفتون باشین و مراعاتشو بکنین تا صدمه جدی نبینه البته اگه خدانکرده حمله و تهدید به شما خیلی جدی بود و مهاجم یا مهاجمین درخواستهای غیرمتعارفی ازتون داشتن اونموقه اول سعی کنین در رین اگه نشد از هر فن و وسیله ای برای متوقف کردنشون استفاده کنین....خیلی خوب...بچه ها بازم میگم دعوا کار درستی نیست...هیچوقت توی دعوا مهاجم نباشین چون مهاجم چهل درصد قدرتش کم میشه این یه چیز غریضیه...و...همیشه آماده دعوا یا همون دفاع از خودتون باشین...همونجور که کشورها برای دفاع از خودشون ارتش و توپ و تانک دارن ...شما هم همیشه باید برای دفاع از خودتون آماده باشین...خدا توی قرآن گفته((هر مسلمان باید در جهاد بر ده نفر از کفار غلبه کند ولی چون این تکلیف برای شما سخت است پس کافی است هر مسلمان بر دو نفر از کفار غلبه کند))..البته بچه ها مکان آیه و ترجمه دقیقش یادم نیست یعنی کامل نمیدونم...خدامنو ببخشه اگه اشتباه گفته باشم...ولی میدونم یه همچین چیزیه....خوب...قوی باشید...و...ادامه مطلب زدم...دوستون دارم..و...ایستاده بود همچنان خیره در خورشید....پادشاهی که هیچ قلمرویی نداشت......هانی هستم..........مرسی


ادامه مطلب

شنبه 15 اسفند 1394برچسب:,

|
 
اون آره؟...من نه؟؟؟

ما را از شیطان نجات بده

حضرت پیامبر(ص)فرمودن...(الحسود لایسود)

سلام دوستای گلم عزیزای خوشکلم...همونطور که متوجه شدین میخام باهاتون اینبار درمورد حسادت حرف بزنم ولی اولش....خوب...روزی استاد ..ایپ من...استادبزرگ سبک وینگ چان...با انگشتش روی خاک یک خط کشید و از شاگردانش خواست آن خط را کوتاه کنند...همه شاگردان با دست قسمتی از خط راپاک میکردند...تا کوتاه شود...ولی یکی از شاگردان استاد ایپ من...رفت و در کنار آن خط با انگشتش یک خط بزرگتر کشید...و بااینکار ان خط کوتاه بنظر میرسید..استاد به ان شاگرد افرین گفت و کلی برای همدیگر نوشابه باز کردند...آن شاگرد زیرک کسی نبود جز ..بروسلی....خوب...بچه ها حسادت چند نوع مختلف داره...یکیش اینه که آدم به داشته های بزرگ دیگران حسادت میکنه و حرص میخوره...یکیش اینه که آدم به داشته های معمولی دیگران حسادت میکنه و حرص میخوره..ولی بدترین نوع حسادت اینه که بعضیا خودشون همه چی دارن ولی به داشته های دیگران حتی اگه ازشون پایینتر باشه باز حسادت میکنن...این بدترین نوع حسادت هستش...(((شیطان مونگل به خاطر حسادتش به انسان سجده نکرد و غرور ورزیدکثافت))همیشه آدمهای حسود در حال حرص خوردن و از داخل ترکیدن هستن...بچه ها حسادت هیچ سودی جز ضرر نداره....چون آدم حرص میخوره و به بدن خودش ضربه میزنه با حرص خوردنش...حتی بعضیها برای اینکه از دیگران کم نیارن دست به کارهای ناشایست میزنن...بچه ها به هرچی که خدا بهمون داده راضی باشیم..ولی بازم برای بهتر شدن تلاش کنیم...البته حسادت خوب هم داریم و اون اینه که به افراد بالاتر از خودمون نگاه کنیم و لذت ببریم و عهد ببندیم اینقد تلاش کنیم تا از اونا بهتر بشیم..این حسادت خوبیه بهش میگن((غبطه))...که حتی این احساس غبطه توی بهشت هم هست...بهشتیا وختی یکی از خودشون با درجه بالاتر توی بهشت میبینن بهش غبطه میخورن و لذت میبرن...خوب...البته یه چیزی هم هست...طوری رفتار نکنیم که نظر آدمهای حسود و بدنیت بهمون جلب بشه ....خودنمایی نکنیم...چون یه نوع آدم حسود خطرناک هست که در کنار حرص خوردن به افرادی که بهشون حسادت میکنه ضربه میزنه و سعی در از بین بردن برتری اونا داره....خوب...اونجای لق همه اونایی که بهتون حسودی میکنن(((ماشالله هزارماشالله به جون همتوننننننننننن)))...خوب..ادامه مطلب زدم...و...دوستون دارم...و...ایستاده بود همچنان خیره در خورشید ...پادشاهی که هیچ قلمرویی نداشت............هانی هستم....................مرسی


ادامه مطلب

پنج شنبه 13 اسفند 1394برچسب:,

|
 
TERMINATOR

ما را از شیطان نجات بده

...(وقتی نقاشیای بچگیمو نگاه میکنم ..میبینم چندتاشون خیلی شبیه نابودگر هستن)...

یه مرد گنده داشت روی سن برای مردم فیگور میگرفت و عضلات بزرگشو به همه نشون میداد...همه داد میزدن و بهش میگفتن (آرنولد ادامه بده..فیگور بعدی..فیگور بعدی)...پسر جوون از رویای خودش خارج شد و به دست و پا و بدن لاغر خودش نگاه کرد ولی چیزی باعث میشد بازم به تمرین کردن ادامه بده....آرنولد شورات زنگر ....اون پسر ضعیفی بود که هیچ چیزی به اندازه رویاهاش و تصویرهای ذهنی دوران کودکیش توی موفقیتش بهش کمک نکرد...خوب...سلام دوستای گلم...عزیزای خوشکلم.....میخام باهاتون اینبار درباره بزرگترین قدرتی که خدا به ادما داده صحبت کنم...چیزی که از همه چی قویتره....فکر...یا بهتر بگم تصویرسازی ذهنی....اکثر آدمهای مشهور و موفق دنیا وقتی از خاطرات گذشتشون حرف میزنن از خیالات خودشونم حرف میزنن...بچه ها ذهن انسان خیلی قدرتمنده...آدم اون چیزی میشه و یا به اون چیزی میرسه که بهش فکر میکنه...البته فکر زیاد...وقتی تصمیمی دارین یا هدفی دارین..قبل از اینکه به هدفتون برسین هرموقه بیکار بودین..قبل از خواب بهترین موقس...خودتون رو توی موقعیت رسیدن به هدفتون تصور کنین...مثلا اگه میخاهین ورزشکار موفقی بشین خودتون رو توی حالت قهرمانی تصور کنین....یا هرچیز دیگه....و روی اون تصویر خوب ذهنی اصرار داشته باشین...نه اینکه دو بار اینکارو بکنین بعدش فراموشش کنین...بچه ها ذهن انسان خیلی خیلی قدرتمنده...و بالاترین قدرتش تصویرسازی ذهنی هستش...ما همون چیزی میشیم که خودمون فکر میکنیم....آرنولد شوارت زنگر یه بار به یکی از دوستای صمیمیش میگه(وقتی نقاشیای بچگیمو نگاه میکنم..میبینم چندتاشون خیلی شبیه نابودگر هستن)...نابودگر یا همون ...ترمیناتور...معروفترین فیلمی که آرنولد توش بازی کرد....به چیزای خوب فکر کنیم تا به چیزای خوب برسیم....و..ادامه مطلب زدم...و....ایستاده بود همچنان خیره در خورشید...پادشاهی که هیچ قلمرویی نداشت.....هانی هستم.......مرسی


ادامه مطلب

سه شنبه 11 اسفند 1394برچسب:,

|
 
سونامی

به نام کسی که آدمهای مهربان را دوست دارد

البته شاید برای شما این یه مکالمه ساده مجازی باشه...ولی....

سلام دوستای گلم...عزیزای خوشکلم...خوب...یکی از عوارض بی خوابی افسردگی هستش...یه افسردگی دوره ای...که من هر یه ماه یه بار ...دو ماه یه بار به مدت بیست چهار ساعت یه کم کمتر بیشتر باهاش درگیرم...همه ادما افسردگی دارن ولی اگه بیماری افسردگی باشه خیلی خیلی ناجوره....درضمن افسردگی با غمگین بودن فرق میکنه....خوب..اصلا خوشم نمیاد درمورد ش توضیح بدم...بی خیال...خیلی خوب...تازه داداش جان یوسف بهم یاد داده بود چت مدیریت وبلاگ رو باز کنم...منم بعضی وختا بازش میکردم تا یه نفر بگه..پولوق..پیام بده...خوب...اونموقه ها هم تازه با وبلاگ خیلی جالب پرنسس ملیکا خانوم تبادل لینک کرده بودم...تازه یاد گرفته بودم اینکاروکنم ...نمیدونم..شایدم یوسف اونموقه که رمز وبلاگمو داشت اینکاروبرام کرده بود ..دقیق یادم نیست...خوب..خیلی دوس داشتم یه کم با پرنسس ملیکا چت کنم چون کامنتای خوب و دقیقی مینوشت و جواباش به کامنتای دیگران خیلی خوب بود...و همینطور آپهای خیلی جالبی میزد وبلاگش...خلاصه...یه بار نصفه های شب بود فک کنم هنوز مدرسه ها شروع نشده بود...دقیق یادم نیست...یه هو دیدم ایشون توی لیست مدیریت هستن..بلافاصله براش پیام دادم...چندبار پیام دادم....اونشب دچار افسردگی بودم...خیلی حس بدیه...خیلی...بلاازتون دور باشه....خوب...بالاخره پرنسس ملیکاخانوم به پیامای من جواب داد...آخه من خیلی سیریشم کلا....خوب...فک کنم از جایی هم ناراحت بود....چت دقیق یادم نمیاد...بعدش من حالم گرفته بود کم چت مینوشتم...بعدش پرنسس ملیکا گفت...(خوابمون گرفت یه چیزی بگو)..منم مغزم کارنمیکردکه چی بگم...همینجوری پروندم....الکی برای اینکه ساکت نباشم نوشتم(تو از چه حیوونی خوشت میاد؟؟)....پرنسس ملیکا هم نوشت(از تو)...آقا منو میگی....دلدرد و دل پیچه گرفتم از خنده...اصلا حالت بد ذهنیم فراموشم شد...البته شاید این برای شما یه مکالمه ساده مجازی باشه ...ولی....این جواب به جا و به موقه ملیکا جدی جدی افسردگیه اون شبمو از بین برد...مثل یه ..سونامی...زد به افسردگیم توی اونشب و نابودش کرد....اونشب من خیلی خندیدم هنوزم وختی اون جواب به موقه ملیکا یادم میاد خندم میگیره....اونشب یاد گرفتم که افسردگی هرچیم که قوی باشه یه راهی برای از بین بردنش هست..خوب...منم تصمیم گرفتم دوست مجازی خوب و مهربونی مثل ایشون رو هیچوقت از دست ندم...و...تا وقتی توی مجازی هستم و ایشون هم هست ...هرموقه آپ جدید زدم فوری برم ازش دعوت کنم....این کمترین کاریه که میتونم برای ملیکاخانوم انجام بدم...و اینکه دعامیکنم همیشه خدامواظبش باشه...هم خودش هم خواهر دوقلوش ملینا..ولی از بین ملیکا و دوستاش توی وبلاگش نمیتونم بگم کدومشون بهتره...همشون خوبن....همشون...خوب...ادامه مطلب زدم...الانم برم از ملیکا دعوت کنم بیاد مطلب جدیدمو ببینه....و....ایستاده بود همچنان خیره در خورشید ...پادشاهی که هیچ قلمرویی نداشت....هانی هستم....مرسی


ادامه مطلب

یک شنبه 9 اسفند 1394برچسب:,

|
 


به سراغ من اگرمی آییدبا دف و چنگ بیایید..باکف و سوت بیایید..اصلا با طبل بیایید..بگذاریدترک بردارد..بگذاریدکه ویرانه شود..اصلا بگذاریدکه نابود شود چینیه نازک تنهاییه من...اینجابابقیه جاها فرق میکنه..برای همه شما جاهست..همه همه همه شما....و..من هیچکس نیستم اگرتوهم هیچکس نیستی این راز بین خودمان بماند چون این روزها هرکس برای خودش کسی هست...هانی هانتد شاهزاده تاریکی
hanihaunted12@yahoo.com

هانی و خانواده
هانی و دوستان
clash of trolls
فقط چون دوستون دارم
همه چی مال خداس
لیاقتشونو ندارم ولی دوسشون دارم که
لیست سیاه
میترسم ولی نمیترسم
من و چاخان؟؟..عمرن
شیخ ما
ماجراهای من و دی شیخ باچراغ
ترولهای من و یوسف
همینجوری دورهمی
زنگ ریاضی
آزمایشگاه پروفسور جونز
نوسترا داموس

 

هانی

 


تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان پسران زیبا(هانی هانتد ضدحالترین پسر فرهنگ شهر و آدرس hanihaunted.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





ابزار وبلاگ
خرید لایسنس نود32
ردیاب ارزان ماشین
جلو پنجره جک جی 5

 

 

Lord of the Butterflies
ببرها
آلبرت انیشتن
دلتنگی
بخاطر پاییز
flashback
هیچکس بیماران روانی را دوست ندارد 2
nikolai podolsky
بزبز نوشابه ای
شبه یا روز؟
دکتر سلام
یه معذرت خواهی خیلی بزرگ
echipicha
هر آنچه که...
چوپان خوابالو
سیگار نکشید
خوب یا خب..مسئله اینست
گاومیش
سونامی 2
سامورایی ها

 

 

RSS 2.0

فال حافظ

قالب های نازترین

جوک و اس ام اس

جدید ترین سایت عکس

زیباترین سایت ایرانی

نازترین عکسهای ایرانی

بهترین سرویس وبلاگ دهی


Alternative content